رفیقش درس و نماز و جبهه بود. قبله اش یک گل سرخ. وفایش چون وفای عارفان. دنیایش، دنیای سادگی. ولی بود! اکنون نیست...
عشقش جبهه بود و راز و نیاز با خدا در شبهای سرد و زمستانی شهر دلاوران، کرمانشاهان.
او می رفت. خسته و بی رمق. اما مطمئن بود که با رسیدن به عشقش، جانی دوباره خواهد یافت.
مسیرش درست و صحیح بود ولی دوام نیاورد. به دوراهی سرنوشت رسید.
نه تابلویی بود و نه راهنمایی.در همان حال که ایستاده بود، شخصی را دید که به یاری اش می شتابد. ولی ای کاش هرگز آن مردک پست پر خط و خال را نمی دید.
نزدیکش شد. بدو گفت:
دست در دستان من ده که تو را به مقصدت می رسانم.
خستگی و در عین حال سادگی ویا زود باوری اش، او را همسفر اعتیاد نمود. راه پر بود از خار و خاشاک. ولی هر موقع که می خواست فرار کند، اعتیاد دستانش را می فشرد و مانع از گریختن وی میشد.
دیگر دیر شده بود. از دور پدر و مادرش را میدید که برایش می گریند ولی گریستن هم فایده ای نداشت. سرزمین اعتیاد، او را به بردگی گرفته بود.
گهگاهی از این سرزمین پر از درد و مکنت می گریخت، ولی همتش یاری نبود.
چنان تهمتها از او رفت و چنان آبروها بر او رفت، که جوانی اش به میانسالی مبدل شد.
خود می گوید: در جبهه ئ جنگ و نبرد، لیاقت شهادت را نداشتم و هنگامی که مردان خدایی در سنگرهای مقاومت در حال اقامه ئ صلاه بودند، من و بردگان دیگری از سرزمین اعتیاد، شب را با تزریق به روز می آوردیم.
دیگر قدرتی برای بازگشت ندارد. سرنوشت، او را پیر و فرسوده نمود و مدتهای زیادی از عمرش را در پشت میله های زندان گزرانده است.
مهر و محبتش، بسیار بیشتر و بیشتر و بیشتر از غیر است. اگر بتواند از جانش هم دریغ نمی کند.
خانه ای ندارد...آشیانه ای جز آه و ناله ندارد....سرورش ریا و تظاهر است ....اما دلی دارد به بزرگی دریا...
قبل از غرق شدنش راه نجات داشت؛ اما نیش خندها، تمسخرها، تهمتها و افترای کسانی که بر اطراف مرداب حلقه زده بودند و بدو می خندیدند، او را بیش تر غرق نمود.
می توانستند دستانشان را دراز نموده و او را از یک عمر بدبختی و خاری و ذلت نجات دهند، اما وی را به چشم فردی مریض ندیدند!
برایشان مرده بود، قبل از انکه بمیرد!
او می رفت در حالی که صدای خنده ها و حرف های بیهوده، مانع از شنیدن گریه های شبانه اش می شد.
اگر غرق شد و زندگی اش تبدیل به دنیای پلیدیها گشت، نگزاریم دیگر جوانان و امیدهای اجتماعی، به مانند او در مرداب تلخی ها فرو روند. کمی شتاب، عجله و همت و یاری نیاز است....
به امید روزی که اعتیاد، خود در این مرداب غرق شود.
آمین...
---------------------------------------------------
تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود.