سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداى سبحان پاداش را در طاعت نهاده است و کیفر را برابر معصیت تا بندگان خود را از عذابش برهاند و به بهشت خویش راند . [نهج البلاغه]
وفا ابو نصر
غرق در اعتیادم، خوارم مکن ( اجتماعی _ داستانی )
  • نویسنده : وفا ابو نصر:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  • رفیقش درس و نماز و جبهه بود. قبله اش یک گل سرخ. وفایش چون وفای عارفان. دنیایش، دنیای سادگی. ولی بود! اکنون نیست...

    عشقش جبهه بود و راز و نیاز با خدا در شبهای سرد و زمستانی شهر دلاوران، کرمانشاهان.

    او می رفت. خسته و بی رمق. اما مطمئن بود که با رسیدن به عشقش، جانی دوباره خواهد یافت.

    مسیرش درست و صحیح بود ولی دوام نیاورد. به دوراهی سرنوشت رسید.

    نه تابلویی بود و نه راهنمایی.در همان حال که ایستاده بود، شخصی را دید که به یاری اش می شتابد.   ولی ای کاش هرگز آن مردک پست پر خط و خال را نمی دید.

    نزدیکش شد. بدو گفت:

    دست در دستان من ده که تو را به مقصدت می رسانم.

    خستگی و در عین حال سادگی ویا زود باوری اش، او را همسفر اعتیاد نمود. راه پر بود از خار و خاشاک. ولی هر موقع که می خواست فرار کند، اعتیاد دستانش را می فشرد و مانع از گریختن وی میشد.

    دیگر دیر شده بود. از دور پدر و مادرش را میدید که برایش می گریند ولی گریستن هم فایده ای نداشت. سرزمین اعتیاد، او را به بردگی گرفته بود.

    گهگاهی از این سرزمین پر از درد و مکنت می گریخت، ولی همتش یاری نبود.

    چنان تهمتها از او رفت و چنان آبروها بر او رفت، که جوانی اش به میانسالی مبدل شد.

    خود می گوید: در جبهه ئ جنگ و نبرد، لیاقت شهادت را نداشتم و هنگامی که مردان خدایی در سنگرهای مقاومت در حال اقامه ئ صلاه بودند، من و بردگان دیگری از سرزمین اعتیاد، شب را با تزریق به روز می آوردیم.

    دیگر قدرتی برای بازگشت ندارد. سرنوشت، او را پیر و فرسوده نمود و مدتهای زیادی از عمرش را در پشت میله های زندان گزرانده است.

    مهر و محبتش، بسیار بیشتر و بیشتر و بیشتر از غیر است. اگر بتواند از جانش هم دریغ نمی کند.

    خانه ای ندارد...آشیانه ای جز آه و ناله ندارد....سرورش ریا و تظاهر است ....اما دلی دارد به بزرگی دریا...

    قبل از غرق شدنش راه نجات داشت؛ اما نیش خندها، تمسخرها، تهمتها و افترای کسانی که بر اطراف مرداب حلقه زده بودند و بدو می خندیدند، او را بیش تر غرق نمود.

    می توانستند دستانشان را دراز نموده و او را از یک عمر بدبختی و خاری و ذلت نجات دهند، اما وی را به چشم فردی مریض ندیدند!

    برایشان مرده بود، قبل از انکه بمیرد!

    او می رفت در حالی که صدای خنده ها و حرف های بیهوده، مانع از شنیدن گریه های شبانه اش می شد.

    اگر غرق شد و زندگی اش تبدیل به دنیای پلیدیها گشت، نگزاریم دیگر جوانان و امیدهای اجتماعی، به مانند او در مرداب تلخی ها فرو روند. کمی شتاب، عجله و همت و یاری نیاز است....

    به امید روزی که اعتیاد، خود در این مرداب غرق شود.

    آمین...

    ---------------------------------------------------

    تمامی این نوشته ها از افکار این بنده حقیر بوده است و هیچ گونه رو نوشتی نشده است.لذا کپی برداری از آن بدون کسب اجازه از مدیریت ((چشمان خیس)) دارای پیگرد و برخورد قانونی خواهد بود.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 23847
    بازدید امروز : 43
    بازدید دیروز : 4
    ............. بایگانی.............
    بهار 1386
    زمستان 1385
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    وفا ابو نصر
    وفا ابو نصر
    من وفا ابونصر از لبنان(مقیم ایران) 20 ساله حدود 4 سال است که در ایران زندگی میکنم مادرم ایرانی و پدرم اهل لبنان(روستای قانا) ما یک خانواده 5 نفره هستیم پدرم،مادرم،من و فاطمه(خواهرم) و حسین(برادرم) پدرم استاد دانشگاه ، مادرم معلم،خواهرم دانشجو و برادرم حسین شهید شده در همین جنگ اخیر رژیم صهیونیستی و لبنان او یکی از مبارزان جنبش حزب الله بود، من هم که آخرین فرزند خانواده هستم دانشجوی رشته پزشکی هستم.

    .......... لوگوی خودم ........
    وفا ابو نصر
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........